خورشیدوار

دست نوشته های من

خورشیدوار

دست نوشته های من

دلتنگم

با وجود اینکه همیشه کنارمه...اما دلم تنگ میشه..گاهی وقتا 

نمی دونم چرا؟ 

گاهی آدم دلش برای دوستاش تنگ میشه...یا دوره های قبلی زندگیش... 

بعضی دوستی ها اونقدر قشنگن که هیشکی نمی تونه بفهمه آدمو کجاها می بره... 

و یکی از دوستام چقدر منو به خدا نزدیک کرد با وجود اینکه خودش خدا نداشت!! یعنی خدا رو از خودش گرفته بود.. 

نمی دونم چطوری احساسم رو بگم...اما وجودم الان غرق عشق و دلتنگیه... 

این درسته که می گن...هیچکی جای هیچکی رو نمی تونه بگیره... 

و هر گلی بوی خودشو داره

مادربزرگم هم همیشه میگه : از هر انگشت یه دست خون خودش می ریزه... 

نمی دونم

مجنون

واقعا عاشق شدم 

خوبیش اینه که عشقم همیشه پیشمه...و همیشه می بینمش 

خیلی دوستش دارم 

هرچی بیشتر می بینمش بیشتر عاشقش می شم 

من لیلی نیستم...من خود مجنونم...از اون هم دیوونه تر  

...... 

خدا رو شکر که این عشق عظیم رو در وجودم  گذاشت...

عشق

در کوچه باغهای زندگی ام سر خوشم هنوز 

از عشق می نویسم و با عشق می زی ام 

حس می کنم امید برایم نشانه داشت 

آن را درون سینه ی فردای من نگاشت 

.....

باید نوشت...

باید نوشت و رفت 

آثار آدمی ز پی اش هست ماندگار... 

اما سکوت... 

مدفون آن شده 

 هرکس که پیشه کرد 

باید نوشت و ماند 

این آسمان گم شده را کس نخوانده بود ؟ 

یا اینکه کس برای نوشتن نمانده بود؟ 

باید نوشت و دید 

باید نوشت و خواند 

باید نوشت و ماند... 

هرگز سکوت ساده به جایی نبرده ره 

فریاد ما همیشه ولی مانده ماندگار 

در گوش آسمان 

در پهنه ی جهان 

باید نوشت...