-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 13:04
خیلی وقته که نیستم...از اینکه اینقدر اینجا راحتم خوشحالم. این روزا همش فکر می کنم و سرمو تکون می دم از بس چیزایی که دیدم عجیب بوده!! ادم به این دروغگویی و بی شرمی و پررویی ندیده بودم...جریاناتی که گذشت اگرچه دردناک بود اما برام کلی تجربه داشت...حالا می فهمم مردم رنجدیده و بیچاره رو که نمی دونن باید دردشونو به کی بگن و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1388 14:18
از دیشب دو تا شعر نوشتم...یعنی گفتم...یه کم حالم بهتر شده... خوبم الان اما امان از دست این دل نازکم...یه گرد کوچولو چنان تیره و تارش می کنه که انگار چی شده... امروز می خوام درس بخونم...دیروز هیچی نخوندم... خدایا کمکم کن موفق بشم..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1388 00:38
سلام.. دیریست ننوشته ام.... دارم از دلواپسی و دلشوره تلف می شوم...نمی دانم چرا؟شاید هرگز اینطوری توی دلم احساس سنگینی نکرده ام...انقدر مضطربم که حتی رمز ورود را جندین بار وارد کردم..هی اشتباه می زدم...مجنون کمی ناخوش احوال است و خانه بی او هیچ رنگ و بویی ندارد... امروز بدون هیچ دلیلی اصلا درس نخواندم و البته کار مفیدی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1388 13:32
سلام...روزهای اول مهرماه رو دارم می گذرونم...یک ماه دیگه سالگرد ازدواجمونه و تقریبا هفت ماهه اینجاییم... روزهای خوبی داریم...از من راضیه و من هم از اون.. امیدوارم بهتر هم بشه و خدا هم ازمون راضی باشه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1388 15:17
سلام....به این نتیجه رسیدم همه چیز به درایت زن مربوط میشه...صد درصد هم نباشه درصد زیادی از موفقیت زندگی تو دستای زنه!! زن عاقل و حکیم یعنی یه زندگی موفق!!
-
دلم...
شنبه 17 مردادماه سال 1388 20:29
سلام کمی دلم گرفته...احساس می کنم تحت فشارم..از جنبه های مختلف!زندگی چندان هم ساده نیست...مدام چیزهایی هستند که ته دلم را خالی می کنند...البته فکر می کنم از جانب شیطان اند...چون انچه از جانب خدا باشد و رحمانی حتما انسان را امیدوار و ارام می کنند...دلم خیلی گرفته بود.گاهی خیلی تنها می شوم..از ان بابت که باید به خیلی از...
-
خواب!
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 10:56
سلام...چند وقتی هست که خواب یه مردی رو می بینم که توی پارک چای می فروشه!اونم دم کرده و هی میگه چایی!چایی!! با وجود اینکه نه هیچ وقت چنین ادمی دیدم ولی انگار می شناسمش!!..ادم خوبی هم هست! حالا چطوری اومده تو خواب من نمی دونم..من به دنیای خواب و ناخوداگاه و الهامات غیبی خیلی معتقدم...چی بگم؟؟نظر شما چیه؟ این مرد میانسال...
-
بارون
شنبه 27 تیرماه سال 1388 16:18
تا چند روز دیگه امتحانات تموم میشه دو هفته تعطیلی و بعدش دوباره... از پیشرفتام بگم؟ آشپزیم بهتر شده...خونه داری و همسر داریم هم همینطور پخته تر شدم...و با تجربه تر این روزا حس بزرگ شدن دارم... دیروز بارون بارید...رفتم دم در...بارون بخوره به جون خشکم!! یه کم خیس شدم...دعا کردم زیر بارون مجنون نگاهم میکرد...خندید می گفت...
-
این روزها
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 22:58
این چند روز همه اش دلتنگ بودم... البته دلتنگی که نه..احساسی زیبا و تا حدودی سخت... احساس است دیگر... فکر می کنم به انسانیت...به عظمت و بزرگی خدا و اینکه یک انسان تا کجاها می شود بزرگ شود و به تکامل و اوج انسان بودن و خویشتن خویش برسد.. و به نواقص خود می اندیشم...به اینکه باید کجاها برسم چه ها داشته باشم از معنویات و...
-
یک فکر
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 07:50
این روزها درگیر یک فکرم... درون انسان ها... اینکه چگونه می اندیشند... در افکارشان چه می گذرد... در پشت چهره شان چیست؟ ...... دلم نمی خواهد حتی لحظه ای به اینها بیندیشم... چون دائما ظن و گمان مرا بد می کند و دلم را سخت و سیاه دلم می خواهد برای خودم خوب باشم... و با آگاهی و آمادگی بیشتری با انسانها برخورد کنم. چرا باید...
-
دلتنگم
شنبه 30 خردادماه سال 1388 21:20
با وجود اینکه همیشه کنارمه...اما دلم تنگ میشه..گاهی وقتا نمی دونم چرا؟ گاهی آدم دلش برای دوستاش تنگ میشه...یا دوره های قبلی زندگیش... بعضی دوستی ها اونقدر قشنگن که هیشکی نمی تونه بفهمه آدمو کجاها می بره... و یکی از دوستام چقدر منو به خدا نزدیک کرد با وجود اینکه خودش خدا نداشت!! یعنی خدا رو از خودش گرفته بود.. نمی دونم...
-
مجنون
شنبه 30 خردادماه سال 1388 15:28
واقعا عاشق شدم خوبیش اینه که عشقم همیشه پیشمه...و همیشه می بینمش خیلی دوستش دارم هرچی بیشتر می بینمش بیشتر عاشقش می شم من لیلی نیستم...من خود مجنونم...از اون هم دیوونه تر ...... خدا رو شکر که این عشق عظیم رو در وجودم گذاشت...
-
عشق
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 19:09
در کوچه باغهای زندگی ام سر خوشم هنوز از عشق می نویسم و با عشق می زی ام حس می کنم امید برایم نشانه داشت آن را درون سینه ی فردای من نگاشت . . . . .....
-
باید نوشت...
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 14:19
باید نوشت و رفت آثار آدمی ز پی اش هست ماندگار... اما سکوت... مدفون آن شده هرکس که پیشه کرد باید نوشت و ماند این آسمان گم شده را کس نخوانده بود ؟ یا اینکه کس برای نوشتن نمانده بود؟ باید نوشت و دید باید نوشت و خواند باید نوشت و ماند... هرگز سکوت ساده به جایی نبرده ره فریاد ما همیشه ولی مانده ماندگار در گوش آسمان در پهنه...